امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
آیهآیه، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

امیرعلی وآیه نفس های مامان و بابا

تولد ترنم جون

عزیز دلم قشنگم ،نفسم سلام  5 شنبه تولد ترنم جون دعوت بودیم و عصر خودمون رو آماده کردیم و رفتیم  خاله مهسا خیلی زحمت کشیده بود .و خودش رو خیلی خسته کرده بود خسته نباشید خاله جونم . پسرم خیلی خوب بود یکساعت اول که خیلی مودب روی پای مامانش نشسته بود بعد که کمی یخش باز شد فقط جلوی پای خودم بود .خیلی آقا و مردونه .دلم برای این کاراش خیلی تنگ میشه بعضی وقتا میخوام بخورمش .عزیز دلم عشقم خیلی عاشقتم        ...
28 دی 1392

شله زرد نذری

عزیز مامان دهه آخر صفر ما یک روز شله زرد می پزیم و توی روضه مامانی پخش میکنیم گلم اون روز شما هم پای دیگ ما بودی و کمک کردی اینم عکسای خوشگلت  ...
28 دی 1392

سفرنامه کربلا 2

عزیز دل مامان سلام خوبی گل پسرم ؟ عزیزم یکسری از عکسات توی گوشی خاله فهیم بود که تونستم ازشون بگیرم و امروز برات بزارم توی وبلاگت .خیلی دوست دارم مامانی عاشقققققققتتتتتتتتم     ...
28 دی 1392

بدون عنوان

سلام نفسم همه وجودم امیرعلی خوشگلم  مامان به قربونت بره که دارم مینویسم کلی دلم ضعف کرده برات . عزیزم با تموم شدن ماه صفر و بهتر شدن شما روند مهد رفتن شما ادامه پیدا کرده از اینکه میری مهد و قرار خیلی مستقل بشی خیلی خوشحالم هر چند که هنوز خیلی عادت نکردی و خانم صابری مسئول مهد رو از دست و کتف انداختی .خانوم صابری مسئول مهد است ولی شما با ایشون ارتباط خیلی خوبی برقرار کردی و خداروشکر ایشون رو خیلی دوست داری . 5 شنبه گذشته امیرعلی جون رو بردیم آرایشگاه .خیلی تلاش کردم اونجا بتونم از شما عکس بگیرم (5 شنبه تازه موبایل مامانی درست شده ) ولی شما اینقدر گریه داشتی که نتونستم هیچ عکس خوبی بگیرم .شنبه خونه مامانی (مامان بابا سعید) جشن تاجگ...
23 دی 1392

آنچه گذشت

امیرعلی عزیزم سلام مامان جونی قربونت بشه مامانت خیلی دوست دارم  پسرم اول یک خبر بد بدم که توی دهه آخر صفر طی یک اقدام موبایل من از جیبم افتاد و زیر ماشین رفت و lcdآون خرد و خاکشیر شد چی بگم که فعلا تا زمانی که موبایل ،موبایل بشه دیگه هیچ عکسی ندارم که برات بزارم و کلی معذرت میخوام . و دوم توی دهه آخر خونه مامانی (مامان مامان فاطمه ) روضه بود و ما درگیر روضه بودیم بماند که امیرعلی من از یکشنبه هفته پیش دچار این ویروس لعنتی شده و بچه ام کلی مریضه مامان برات بمیره که تب و سرما و گوش درد شما رو ول نمیکنه .توی این دهه یک روز ما هم شعله زرد می پزیم و در روضه مامانی پخش میکنیم .ببخشید عکس ندارم  سوم اینکه امیرعلی داره میره مهد البته...
15 دی 1392

امیرعلی من در پایان 15 ماهگی

الهی مامان قربونت بشه که خیلی برام عزیزی سلام قشنگترین کلمه هستی امیرعلی  امروز که دارم مینویسم سه روز از پایان 15 ماهگی شما گذشته و من اینقدر که درگیر هستم شرمنده نتونستم تبریک بگم به شما ورودت به 16 ماهگی رو مامانی . روز 5 شنبه برای قد و وزن رفتیم درمانگاه و خدا روشکر از شما راضی بودن هم از قدت و هم از وزنت گلم عشقم خداروشکر خداروخیلی شکر که هستی و تنها نیروی منی برای راه رفتن . گل مامان دوست دارم با اون دستهای کوچیکت برای منو بابایی خیلی دعا کنی .خیلی محتاج به دعا هستیم . گل پسر مامان از شنبه رفته مهد (آخه مامانی خیلی مریضه و خاله جون دیگه نمی تونست هم به گل پسر برسه و هم به مامانیش )امیدوارم سالم باشی و روبراه .تصمیم خیلی ...
8 دی 1392

یلداتون مبارک

سلام قشنگترین زمزمه هستی برای مامانی ،امیرعلی نفس مامان . عزیزم دیشب برای دومین سال شما با ما بودی و یلدای خوبی داشتیم .خداروشکر ما و خاله مریم (خاله بابا سعید )برای شام و در نهایت عمه فهیم به همراه آذین و فاطمه و عمو فرامرز بعد از شام به جمع هم پیوستیم و شب یلدای پر خاطره ای برای همگی ما بود دیشب .عزیز جون (مادربزرگ باباسعید ) و دایی صفر (شوهرخاله بابا سعید ) از قصه های قدیمی گفتن.عمو فرامرز برامون فال حافظ گرفت و عمه فهیم و خاله وحیده کلی دیشب خندیدن .بماند که شما کلی همه چیز رو بهم ریختید .اول بغل عمو فرامرز نشسته بودی بعد برای خوردن هندوانه سراغ من اومدی و درنهایت تخمه و کنه و کنجیو پوست تخمه ها رو میرختی پایین .مامانی کلی زحمت کشیده ب...
1 دی 1392
1